می خوام برم ونیز
پیدا کنم یه میز
خیلی تر و تمیز
با یه چاقوی تیز
روش بنویسم یه ریز
دوستت دارم عزیز!
زندگی یعنی
همین که تو باشی و من دیوانه وار دوستت بدارم !
من فقط عاشق اینم حرف قلبت و بدونم
الکی بگم جداشیم تو بگی که نمی تونم
من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری
دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری
عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم
حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم
ببینم که وقتی هستم مهربونی یا همیشه
ببینم کدوم ترانه م رو لبات زمزمه می شه
من فقط عاشق اینم روزایی که با تو تنهام
کار و بار زندگی مو بذارم برای فردام
من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافه م
بشینم یه گوشه ی دنج موهای تو رو ببافم
من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم....
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشترآی ..
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش
... زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم آدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!
نازنینم آدم....نبری از یادم....
دریای نگاهت آرام بود
جذب موج های مهربانیت شدم...
نمی دانستم
در پس آن همه آرامش
طوفانی نهفته
خشمگین
چنان در هم کوبید
احساسم را
غرق شدم...
خسته
شکسته
غمگین
ببین چطور
بازیچه ی جزر و مد احساست شدم...